۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

نقد مهاجرانی

برای عطاءالله همیشه احترام قائل بوده ام. به نظرم زبان او برای متقاعد کردن حزب اللهی ها موثر است. به علاوه شخص اهل فکری است.
ولی مواضع اخیر او مانند سخنرانی اش در آمپریال کالج لندن در میزگرد "آسیب شناسی جنبش سبز" باید جدا نقد شوند. با این سخن او که به نئوکانهای آمریکائی و حمله نظامی به ایران نباید دل بست صد در صد موافقم. ولی تمام مخالفین خود را تلویحاً طرفدار نئوکان ها دانستن چندان منصفانه و منطقی نیست. روش اداره جرس و اسمی که این سایت برای خود انتخاب کرده، گو اینکه سخنگوی انحصاری جنبش سبز است، هم چندان مطلوب نیست.گویا مهاجرانی نقش مهمی در سایت جرس دارد.

خودی غیر خودی کردن جنبش سبز، و عده ای را بر اساس معیارهای شخصی سبز خواندن و عده ای دیگر را راندن، به نظرم کاملاً خطرناک است. از اخلاق های بسیار بدی است که از اوایل انقلاب در ذهنیت سیاسیون و مردم نشسته است. ریشه اش هم دعوای ایدئولوژیک میان طرفداران دیدگاههای مختلف در فضای ایدئولوژی زده ابتدای انقلاب بوده است. ولی در گفتمان دموکراتیک جنبش سبز باید از فضای دهه شصت فراتر رفت.

مهندس موسوی شخص بسیار تاثیر گذار و مهمی در جنبش سبز است ولی رهبر آن نیست. اصولاً جنبش سبز رهبر متمرکز و کاریزمائی مانند انقلاب سال 57 ندارد و نمی تواند داشته باشد. من عمیقاً به مهندس موسوی علاقمندم و شجاعت بالای او را تقدیر می کنم. ولی اعتبار مهندس موسوی از مردم است نه اعتبار مردم از مهندس موسوی. و مردم یعنی هرکسی با هر سلیقه ای. نه تنها آن عده که ما "مردم" می دانیم شان. اگر ما هم منظورمان از مردم وقت طرفداران خودمان باشد، فرقمان با آقای خامنه ای یا احمدی نژاد چیست؟ فقط در درجه غیر دموکراتیک بودن؟

به علاوه مهندس موسوی خود بسیار در حال تغییر است. سخنان میرحسین را قبل از انتخابات و الان با هم مقایسه کنید. هکذا کروبی که قبل انتخابات محال بود نقد ولایت فقیه کند و امروز می کند.

 پس آقای مهاجرانی! طوری صحبت نکنیم که گویا سخن گو یا مسئول اجرائی جنبش سبزیم. جنبش سبز متکثر است و اصلاً یک سخنگوی واحد ندارد. شرط سبز بودن هم، به نظر من، اعتقاد صحیح و سرراست به دموکراسی و روش های غیر خشونت آمیز برای رسیدن به آن هدف است و والسلام. دموکراسی یعنی اینکه برای تمام کسانی که معتقد به قواعد دموکراتیک برای ایران هستند، در جنبش سبز جا هست. سبز های مذهبی و اصلاح طلب مثل آقای مهاجرانی کم نداریم. ولی همه سبزهای غیر مذهبی هم کم نیستند. هنر جنبش سبز این بوده که تمام منتقدان را متحد کرده است.
بیائید شکاف و اختلاف نسازیم.

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

از طلحه و زبیر


"تأكيد مى‌كنيم كه بين نظريه ولايت فقيه يا حكومت اسلامى به معناى صحيحش و آنچنان كه اسلام شناسان راستين (تعبيرى كه امام خمينى(رحمه الله) در مورد مرحوم آيت اللّه مطهرى فرمودند) فهميده و بيان كرده‌اند با نظريه دموكراسى تفاوت بسيارى وجود دارد و ما هيچ گاه نمى‌توانيم نظريه حكومت اسلامى و ولايت فقيه را بر دموكراسى تطبيق كنيم.

و كسانى كه خواسته‌اند يا مى‌خواهند چنين كارى را انجام دهند، چه آنهايى كه در صدر اسلام و بعد از وفات رسول خدا اقدام به اين كار كردند و بر خلاف نصّ صريح خداو رسولش شخص ديگرى را براى حكومت انتخاب كردند و چه كسانى كه امروز بواسطه فريفتگى و خود باختگى در برابر فرهنگ غربى چنين تفسيرى از نظريه ولايت فقيه ارائه مى‌كنند، يا شناخت صحيح از اسلام نداشتند و ندارند و يا طبق اغراض خاصّ شخصى و سياسى چنين كرده و مى‌كنند."  (آیت الله مصباح یزدی، نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص21، تاکید از من است)

قسمت برجسته شده شما را به یاد جریان اخیر طلحه و زبیر نمی اندازد؟ تا آنجا که در خاطرم هست در تفسیررایج از تاریخ صدر اسلام طلحه و زبیر هم جزو گروهی بودند که "بر خلاف نصّ صريح خداو رسولش شخص ديگرى را براى حكومت انتخاب كردند".

جالب آن است که بنا بر عبارات فوق دموکراسی بوده که موجب ضایع شدن حق ولایت علی ابن ابی طالب و انتخاب ابوبکر بجای ایشان به خلافت شده است. پس سران فتنه که طرفدار دموکراسی اند و جا در پای غاصبان حق علی زمان می گذارند، حساب خود را بکنند.

پی نوشت: نامه دلیرانه دکتر سروش به آقای خامنه ای را در لینک زیر (که البته فیلتر است!) اگر نخوانده اید، ببینید.

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

به برهوت حقیقت خوش آمدید

 حاکمیت عقلانیت درازمدت خود را تقریباً تماماً از دست داده است و هرروز بیشتر در باتلاقی که خود ساخته فرو می رود. خودزنی می کند.

عکس هائی که در دست مهاجمان به دفاتر یک مرجع تقلید متوفی و دیگر مرجع تقلید زنده بود هرگز از حافظه جمعی ملت ایران پاک نخواهد شد.
 
هر روز حقیقت واضح تر و واضح تر می شود.  شخصیت ها بی نقاب تر می شوند. منظور از عدالت علوی بیشتر تفسیر می شود.
 دماغ پینوکیوی پیش نماز خطبه خوان بزرگ تر می شود.

"به برهوت حقیقت خوش آمدید!"


۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

سعدی، موسوی و تعارض کانتی میان وظایف اخلاقی

1- "در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
 
ملك پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟  
يكى از وزيران نيك محضر گفت : اي خداوند همي گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزير ديگر كه ضد او بود گفت : ابناي جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن. اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت . ملك روي ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست كه تو گفتي كه روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي .  چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز." (سعدی، گلستان، باب اول در عبرت پادشاهان)


2- معروف است مدل اخلاق وظیفه گرای کانتی، که در آن وظایفی مانند راست گوئی و وفای به عهد و حرمت قتل نفس به یکسان کلی و استثنا ناپذیرو جهان شمول  اند و در هیچ مورد و  نمونه ای - و لو در موارد تعارض وظایف اخلاقی باهم- قابل نقض نیستند با شهود اخلاقی ما در مورد جواز نقض یک وظیفه اخلاقی (مانند راستگوئی) در مواردی که در آنها آن وظیفه اخلاقی با وظیفه مهم تر و سنگین تری (مانند حرمت قتل نفس) در تعارض قرار می گیرد، ناسازگار است. 

کسی که در ایران به دانشجویان فلسفه اخلاق درس می دهد، می تواند این برای نشان دادن ایرادی که بر اخلاق کانتی محتملاً وارد است از این حکایت سعدی در باب اول گلستان که در بند قبلی آمد سود جوید که در آن سعدی در قالب داستان "اسیر محکوم به اعدام" و "وزیر نیک محضر" سخنی را مطرح کرده که ایراد منتقدان کانت بر استثنا نا پذیری وظایف اخلاقی است.  شهود اخلاقی ما چنانکه سعدی هم بر آن صحه می گذارد، ظاهراً می گوید وزیر نیک محضر نه تنها با دروغ گفتنش در دفاع از جان اسیر محکوم به اعدام عملی غیر اخلاقی مرتکب نشده است، بلکه عملش کاملاً هم اخلاقی بوده است. 

3- حالا از این مقدمه ها می خواهم یک نتیجه گیری عملی کنم. از منظر فلسفه اخلاقی، در شرایط کنونی جنبش رهبران نمادین جنبش سبز یعنی موسوی و کروبی میان دوراهی وظیفه اخلاقی "لزوم راست گوئی" (در هنگامی که مصداقش دوران زمامداری امام خمینی است) و وظیفه اخلاقی "حرمت شکنجه و قتل" در مانده اند. یعنی با وجود آنکه گفتن منصفانه حقایق سیاست کشور در مورد دوران زمامداری امام خمینی یک وظیفه اخلاقی برای موسوی و کروبی است، ولی گفتن تمام این حقایق با رویه بسیار خشن حکومت فعلی در مورد افرادی که وارد خط قرمزهایش، من جمله بحث سرکوب و اعدام های دهه اول انقلاب، می شوند شاید با وظیفه اخلاقی "حرمت شکنجه و قتل" در تعارض باشد چرا که ممکن است عواقب ناگواری را متوجه گویندگان این گونه سخنان یعنی موسوی و کروبی و سایر فعالین جنبش سبز که داخل کشورند کند.  
  
4- اکبر گنجی در مقاله اخیرش "جنبش سبز و آیت الله خمینی" هوشمندانه توصیه می کند که موسوی و کروبی و خاتمی به جای تمجید دوران امام در مورد دهه شصت و دوره زمامداری امام "سکوت پیشه کنند و سخنی نگویند". به نظرم توصیه گنجی تاحد زیادی مشکل تعارض اخلاقی میان دو وظیفه اخلاقی "لزوم راست گوئی" و "حرمت شکنجه و قتل" را حل می کند. یعنی موسوی و کروبی به جای آنکه از دوران امام خمینی تعریف کنند و تنها پاره ای از حقایق آن دوران را بدون اشاره به سرکوب ها یادآوری کنند و بدین طریق عده ای از سبزها را از خود برانند، در مورد دهه شصت کلاً سکوت پیشه کنند و بحث در این زمینه را به متخصصان علم تاریخ واگذار کنند. با این استراتژی هم سخنی که ناراست باشد نگفته اند و حکومت هم نمی تواند کسانی را به خاطر "سخن نگفتن" در مورد یک دوره تاریخی و یک شخصیت معین به شکنجه و قتل محکوم کند.

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

Immoral Reading of History

In his idea of public reason, John Rawls argues that using religious jargon and arguments in public sphere has to be restricted to the demands of reasonableness. Rawls argues that a kind of secularism or separation of state/state institutions and church/church institutions, is necessary to make a reasonable consensus over principles of justice in a pluralistic society.

Contrary to this Rawlsian demand, Islamic republic of Iran as a theocratic state usually appeals to different religious arguments in order to legitimize his deeds and delegitimize its critics. For such an aim, history of Islam becomes a very useful object in the hand of politicians. The only things which has to be done to achieve such goal is to reconstruct and reinterpret history of shia Islam and the life of the prophet and infallible Imams in favor of particular ideology of the state. In such ideological reading, the characters and acts of  Shia Imams and their opponents
is reconstructed in the light of the characters and acts of leaders of Islamic republic of Iran and their opponents. The world becomes divides into black and white, anti-Islamic republic devils and pro-state angels.

On TV and state newspapers, the leaders of the regime become similar to Imam Ali, the first infallible Imam of Shia, and the opposition leaders of green pro-democratic movement, Mousavi and Karubi, are criticized as being like Talha, Zubeir or Aisha, the enemies to Ali's legitimate and divine right to govern people. Mesbah Yazdi, the theorist of ahmadinejad's movement, is one of the main figures who usually interprets history in this way.

Using religious history in this way is nothing than instrumentalizing religion, leading in long run to unfaithfulness and distrust toward sacred texts. Hence such a reading from history is immoral.

Separation of state and church and restricting religious vocabulary in public sphere to the demands of reasonableness, as Rawls and Tocqueville correctly argue, utilizes religious people by prohibiting of instrumentalization of their faith by the power-looking politicians.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

سبز پیشینی

کانت - خدایش بیامرزاد- می گفت گزاره ها یا پسینی اند یا پیشینی.

داشتم با خودم فکر می کردم حالا بیا صحبت بالا را کاربردی اش کن: "سبزبودن" پیشینی است یا پسینی؟

بعد با خودم فکر کردم خوب "سبز بودن" پسینی پسینی که نمی تواند باشد، چون پرواضح است که مثلاً اگر مبدع کاربرد واژه خس و خاشاک در سطح ملی و دوستان ایشان شال سبز به گردن بیندازد، یکدفعه "سبز" نمی شوند. (اگر چه می توانند اینور و آنور، مثلاً در ایلام و اهواز، سبز شوند و البته مردم شهر هم مثلاً یکهو پایشان درد بگیرد و چندان به استقبال شان نروند.)

ولی به خودم گفتم پیشینی پیشینی هم نمی تواند باشد.  یعنی اگر هم قرار است پیشینی باشد، این پیشینی بودن باید بر اساس یک معیار کاملاً "اخلاقی" (در معنای فلسفه اخلاقی آن) و نه دلبخواهی باشد. بدون یک معیار اخلاقی هرکسی می تواند براحتی کسانی را که از آنها خوشش نمی آید، مثلاً زرد و آبی و قرمز بنامد.

به نظرم پایبندی به اصل عدم خشونت گاندی یک معیار مهم برای سبز بودن است.