در پست ما قبلی در مورد اهمیت مطالعه تاریخ صفویه نوشته بودم. بگذارید اینجا قدری بیشتر این مسئله را باز کنم و کامل ترش کنم. نه تنها تاریه صفویه، بلکه تاریخ هر آنچه از 500 سال به قبل در ایران اتفاق افتاده برای فهم امروزمان بسیار مهم است.
تاریخ دوران جدید از 500 سال پیش به بعد شروع می شود. تحولات فکری و سیاسی و اقتصادی و هنری و صنعتی 500 ساله اخیر نقش بسیار مهمی در فهم شرایط امروز دنیا دارد. یعنی اگر کسی امروز ابر قدرت است، اگر کشوری مدرن یا سکولار خوانده می شود، اگر کشوری در حال توسعه شمرده می شود، تمامش بر می گردد به تحولات 500 ساله اخیر. شرایط مای ایرانی و کشورهای اروپائی و امریکا 500 سال قبل تقریبا یکی بود. هرچه هست بعد آن است که با کشف آمریکا،
سقوط امپراطوری بیزانس در اروپای شرقی به دست عثمانی و با فتح استانبول، دوباره خوانی میراث فلسفی و هنری یونان و روم در ایتالیای رنسانس، کاربرد تفنگ در تشکیلات نظامی، توسعه شگرف دریانوردی در بعضی کشورهای اروپای غربی و غیره آغاز می شود.
دقیق تر شویم. استانبول در 1453 میلادی توسط سلطان محمد فاتح فتح شد. در همین سال ها نظامی فئودالی در اروپا شروع ور افتاد و طیقه متوسط در اروپا بسیار قوی شد. کریستف کلمب در سال 1492 قدم به آمریکا گذاشت. بین سال های 1450 تا 1500 میلادی بود که تفنگ به شکل کنونی آن به سلاح های بشر اضافه شد.
مارتین لوتر در 31 اکتبر 1517 نوشته معروفش را بر در کلیسای پاپ میخ کرد و مسیحیت را با پروتستانتیسم رسما "دو شقه" کرد.
شاه اسماعیل در سال 1502 به شاهی رسید. یعنی به قدرت رسیدن صفوی در ایران مصادف است با آغاز بسیاری تحولات تاریخ ساز در اروپا و دنیا.
فقط یک نمونه را شرح دهم و و بگذرم. همین تغییر در نظام جنگی بر اثر اختراع تفنگ و پیشرفت صنعت دریانوردی اگر نبودند، بسیاری از آنچه امروز "استعمار" می خوانیمش اصلا اتفاق نمی افتاد. آنچه اروپائی ها را در جنگ ها با بومیان برتری می داد و کمک کرد که اولا آنها بتوانند به آفریقا و آمریکا و هند دست یابند، ثانیا امپراطوری هند را با آن عظمت شکست دهند، سرخ پوستان آمریکائی را قتل عام و آواره کنند و آفریقائی ها را آن همه راه از آفریقا برده بگیرند، آیا قسمت اعظمش را با همین تئوری باروت و تفنگ و دریا نوردی نمی شود توضیح داد؟ البته که در کنار این اختراعات تحولات فکری موازی شان هم لازم بود.
بسیار در عجبم که ما در ایران (عامی و روشنفکرمان به یکسان) بجای آنکه خواندن دقیق تحولات این 500 سال را جدی بگیریم، چسبیده ایم به 5000 سال پیش و دوران شهر سوخته، 2500 سال پیش و دوران کوروش و داریوش و حمله خشایارشاه به یونان و بعد اشکانیان، 1400 سال پیش و حمله اعراب به ایران و سقوط امپراطوری ساسانی و "دو قرن سکوت" پس از آن و حتی حمله مغول.
من به اروپا که آمدم تازه متوجه شدم این پدیده و این طرز نگاه ایرانیان چقدر غیر عادی است. یادم است
در موزه تاریخ آلمان در برلین که بودم، قسمت مربوط به همین 500 سال به بعد قسمت اعظم موزه آلمان را تشکیل می داد و من که با ذهنیت ایرانی عادت کرده بودم همه چیز را از دو سه هزار سال پیش آغاز کنم با خود می گفتم چرا اینها به تاریخ شان اهمیت نمی دهند.
خلاصه که "
صفویه شناسی"، "افشار و زندیه شناسی" و "قاجار شناسی" و "پهلوی شناسی" را باید خیلی در ایران جدی گرفت. حتی حمله مغول اگرچه اهمیت مهمی در مطالعه تاریخ اواخر قرون وسطی ایران دارد(قرون 13 و 14)، ولی اهمیتش به اندازه دوران صفویه (قرن 16 به بعد) نیست.
پی نوشت- راستی گفتم تاریخ مغول این را هم اضافه کنم اگرچه به کل ساختار مطلبم در این پست ربطی ندارد. دیروز به جمله هائی
در ویکی پدیای فارسی در مورد مغولان و حمله شان به ایران برخوردم که اگر درست باشند نگاه سنتی ما به حمله مغول را بسی ساده شده نشان می دهند. معروف است مغولان کافران و بربرهای بی دینی بوده اند که تازه پس از ورود به ایران مسلمان شدند و صاحب تمدنی شدند. ولی همین ویکی پدیای ناقص فارسی می گوید:
"در جریان سفر هیئت بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل عام همگی این تجار و سوء تدبیرهای بعدی سلطان، جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. از طرفی خان مغول که از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ایران لشگر کشید."
این یعنی اولا برخی مغولان قبل از حمله به ایران مسلمان بودند. من که قبل تر نمی دانستم.
"[با این حال] بر اساس شواهدي حمله مغولان به خاورميانه و ايران بيش از آنكه با كشتار بازرگانان مغول ارتباط داشته باشد در راستاي تداوم جنگهاي صليبي و همپيماني ميان صليبيون و مغولان بوده است. در اين راستا نامه اي در موزه مسكو موجود است كه بين خان مغول و پاپ رد و بدل شده و به زبان فارسي ميباشد. حضور مسيحيت در مغولستان پيش و بيش از آشنايي آنان با اسلام رخ داده بود."
یاد مارکوپولو افتادم که به دربار خان مغول رفته بود. این عبارت نشان می دهد مغولان آنقدر که ما فکر می کنیم بربر و بدوی نبوده اند. با پاپ در آنطرف دنیا سفیر رد و بدل می کرده اند و قرارداد می بسته اند. حتی بعضی شان مسیحی بوده اند و نه پاگان و مشرک.