۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

مکالمه میل و یک سانسورچی وطنی

جان استوارت میل در ذهن خودش فکر می کند که "ما هرچی می خواهیم راحت بخوابیم و به کار و زندگی بقیه کاری نداشته باشیم این سانسورچی ها نمی گذارند. ظاهراً عاشورائی که خبرش را شنیدم ترس عجیبی در بعضی شان ایجاد کرده است." میل درباره عاشورا می داند. اگرچه او تربیت مذهبی نداشته ولی خردسال که بود پدرش اورا وادار به مطالعه خیلی چیزها از جمله تاریخ ادیان کرد. پس لابد درباره تاریخ شیعه هم کلیاتی خوانده. او دیروزعاشورا اتفاقی جلوی سفارت ایران شعارهائی شنیده که باورش نمی شده روزی ایرانی هائی که زمانی فقط زیر لحاف پشت سر حکومت نفرین می کردند، چنین اعتماد به نفس بیابند و شعارهای جسورانه ای علیه حکومت و اشخاص رده بالای آن در روز روشن و در خیابان بدهند. از بعضی ایرانی ها شنیده است که حوادث عاشورا هویت یزید و هرمله های زمان را به آنها نشان داده است. از خودش می پرسد واقعاً درایران چه خبر است؟
میل در این حال و هوا هاست که تصمیم می گیرد سری به اینترنت بزند و خبر بخواند. عاشورای دیروز خیلی ذهنش را مشغول کرده. پس تصمیم می گیرد سری به تویتر بزند و اخبار را از آنجا دنبال کند. آخر تویتر آپدیت است. در کمال تعجب خشکش می زند. بجای صفحه همیشگی تویتر صفحه ای با زمینه سیاه که وسطش یک پرچم سبز با نوشته هائی عربی است باز می شود که درش این پیام نوشته شده:
"ارتش سایبر ا.... این سایت توسط ارتش سایبر ا... هک شده است. فان حزب الله هم الغالبون. [بعد آدرس ایمیل هکرها] آمریکائی ها فکر می کنند کنترل اینترنت دست آنهاست ولی زهی خیال باطل. این مائیم که اینترنت را کنترل می کنیم..."
میل همچنان متعجب است. یعنی چه؟ ارتش سایبر دیگر چه صیغه ای است؟ مگر اینترنت هم ارتش دارد؟ در این فکر است که چشمش به آدرس اینترنتی ارتشی ها می افتد. فکری به ذهنش می رسد. به خودش می گوید بگذار با این آقایان سانسورچی یک کمی گفتمان کنیم. برای اطمینان از درامان ماندن از حمله ارتشی ها یک اکانت جدید با اسم مستعار برای خودش باز می کند. عصر همان روز به صورت رندم به یک کافی نت می رود و یکی از سانسورچی های ارتش سایبر را از روی آدرس ایمیلی که در پیام صفحه اول تویتر بود دعوت به چت می کند و گفتمان شروع می شود:

"میل: سلام.
سانسورچی: سلام
میل: میشه چند دقیقه وقتتان را بگیرم و با هم گپ بزنیم؟
سانسورچی: [علامت قهقهه] می خواهی مخم را بزنی؟ من m ام ها.
میل: بحث مخ و اینها نیست. m یا f بودنتان هم مهم نیست.
سانسورچی: [پس از چند ثانیه تاخیر، انگارکه باید کاری را تمام کند تا بتواند به چت ادامه دهد] پس شما؟
میل: من یک فیلسوف انگلیسی هستم. اسمم جان است، جان استوارت میل. می خواستم در مورد یک مسئله ای باهم گپی بزنیم.
سانسورچی: هه هه. اسمت چه باحاله آقای میلی. آخه بعضی سایت های آشوبگر (که ناگفته نماند هکشون کردیم!) از اسم تو واسه تلویزیون ما لقب میلی ساخته بودن. واسه همین یادم مانده.
میل: عجب! پس اسم منو تاحالا نشنیدی. فلسفه اصلاً نمی خوانی مگر؟
سانسورچی: والله زیاد نه. ولی حاج منصور زیاد گوش می دهم. یکبار اسم آن فیلسوف صهیونیست که فراماسونرها بهش لقب "سر" داده بودند را سر ذکر مصیبت ائمه آورد. می گفت شبی هزار تا نفرین کنین اون دجال و نوچه هاشو تا شرشون از سر مملکت و آقا کم بشه. می گفت یکی از نوچه های این فیلسوفه یعنی عبدالکریم سروش - که ما بهش می گوئیم عبدالفتنه بجای عبدالکریم! - باهاش پنج- شش بار در لندن قهوه خورده و واسه انقلاب مخملی با هم طرح ریخته بودند. اسم فیلسوفه بود پ پ...
میل: پوپر؟
سانسورچی: آره همون! حالا سر اسمش هم اینجا جنگ جهانی دوم است. بعضی ها می گویند پوپر بعضی ها می گویند پاپر اگه اشتباه نکرده باشم. خلاصه از شما فیلسوف ها اسم اون به گوشم خورده.
میل: آهان....ولی شما ایرانی ها که خودتون از قدیم زیاد فیلسوف داشتید. مثلاً ابن سینا یا زکریای رازی. نمی شناسی آنها را؟
سانسورچی: والله ابن سینا رو می شناسم چون مدرسه داداشم تو محلمون به اسم اونه. در کتابهای ابتدائی هم یک داستانی در موردش خوانده بودیم. دانشگاه شریف هم وقتی رفته بودم برای دفن شهدا با رفقا دیدم اونجا اسم یک ساختمانی وسط دانشگاه ابن سینا است که دانشجوها بهش می گفتند اب نس. رازی هم که اسم بیمارستان نزدیک خانه قبلی مان بود. پس فکر کنم پزشک بوده نه فیلسوف.... خوب حالا اینقدر طفره نرویم. گفتی می خواستی در مورد چی با من صحبت کنی؟
میل: سانسور
سانسورچی: ما و سانسور؟ آقای میل اینجاش را خدا وکیلی میلی آمدی. سانسورچه ربطی به ما داره؟
میل: مگه شما تویتر را هک نکردید؟ خوب این می شود سانسور دیگه.
سانسورچی: جناب میل کم لطفی می فرمائی. ما فقط شاخه های زائد را در میان وبگاه ها هرس می کنیم. این تویترکه شما می گوئید این اواخر شده بود پایگاه اغتشاش گرها و مصداق اتم هرزه پراکنی علیه نظام. عقاید باطل این اغتشتش گرها را رواج می داد. فکر مردم از دنیا بی خبر را با افکار غلط و دروغ منحرف می کرد.
میل: با این حساب شما به درستی عقاید خودتان صددرصد اطمینان دارید؟
سانسورچی: خوب آره. مگه چه مشکلی هست؟
میل: آخر این یعنی شما دقیقاً همان منطقی را دارید که کلیسای کاتولیک از اواسط قرون وسطی تا همین جنگ های مذهبی سه چهارقرن پیش داشت. دادگاه تفتیش عقاید، کتاب سوزی، شکنجه، اعدام و دستگاه عظیم سانسورشان را نشنیدی مگر؟
سانسورچی: مخالفم. اصلاً قابل مقایسه نیستند. کار ما با کار کلیسا کاملاً متفاوت است. اصلاً نمی شود قیاس کرد. اسلام و مسیحیت ناهم مقیاس اند. اسلام دین خاتم است. مسیحیت کلیسا تحریف شده...
میل: گفتی ناهم مقیاس؟ پسر تو که کوهن هم بلدی.
سانسورچی: نه، اصلاً خودم بلد نیستم. فقط یکبار در روزنامه ایران یک چیزهائی در مورد عقایدش خواندم. یک آقائی بود اول اسمش ز بود. یک مقاله ای نوشته بود آنجا.
میل: حالا بگذریم. من معتقد به ناهم مقیاسی نیستم. بعدش هم معتقدم اگر عقیده ای به بحث و نقد گذاشته نشود و در معرض نظریه های رقیب قرار نگیرد اصلاً نمی توان گفت درست است. صدق اگر قرار شود آشکار شود در بحث و نقد آزاد است که آشکار می شود و نه درکنج بیت و دور از تیغ نقد همه کس.
سانسورچی: با کنایه حرف می زنی ها. من این را که می گوئی اصلاً قبول ندارم. یقین می تواند بدون نقد و براساس تقوا بدست آمده باشد. مثلاً من به یقین آقا یقین دارم. اگر بخواهم اغراق کنم می گویم اگر آقا بگوید ماست سیاه است من هم می گویم ماست سیاه است.
میل: من آقا را نمی شناسم. ولی یعنی تو می گوئی ایشان خطا ناپذیرند؟
سانسورچی: خطا ناپذیر هستند ولی معصوم به معنای عصمت ائمه نیستند البته.
میل: فرق معصوم و خطا ناپذیر چیه؟
سانسورچی: ببین در عمل فرقی نمی کنند. ولی در نظر خوب فرق می کنند. یعنی منبع اصلی فیض آقا امام زمان اند و آقا فیض شان را از ایشان گرفته اند. ولی منبع فیض امام زمان پیامبر است و منبع فیض پیامبر هم که خداست. یعنی فرق در تعداد واسطه ها است.
میل: من اصلاً نمی فهمم اینهائی که می گوئی یعنی چه. ولی بعید می دانم "تقوای" دین شما با انجام هر کاری سازش داشته باشد. اگر آنطور باشد که اصلاً مفهوم به درد بخوری برای اخلاق نیست. این حرفی که شما در مورد آقا و ماست می زنید خلاف درک ما از گزاره های پایه است. ایشان بدون آنکه سخنان شان در معرض نقد قرار گیرند، چگونه از درست بودن آنها مطمئن است؟ اصلاٌ مگر آدم خطا ناپذیر هم داریم؟
سانسورچی : خوب گفتم که. آقا به امام زمان متصل اند و امام زمان هم به پیامبر و در نهایت سر این سلسله به ذات باری می رسد. پس یقین آقا یک یقین خدائی است و مطلق است. اصلاً ولایت مطلقه یعنی همین. گفتم که قرار نیست هر یقینی پس از مورد نقد واقع شدن به دست آمده باشد. اصلاً این فکر یک فکر غلط غربی است که در ذهن یک عده رسوخ کرده.
میل: حالا راستی می شود بپرسم این حرف ها را جائی خواندی یا از خودت است؟
سانسورچی: یک سری جزواتی دادند به ما آنجا اینها را خواندم. مال یک موسسه ای بود در قم. خیلی موسسه باحالی است. حتی یک فیلسوف آمریکائی که مسلمان شده هم آنجا درس می دهد. شنیده ام آقا موسسه را خیلی دوست دارند.
میل: به حق چیزهای نشنیده. فیلسوف آمریکائی آنجائی که تو می گوئی چکار می کند؟
سانسورچی: نمی دانم.
میل: بالاخره این قدر حرف را پیچاندی که درست حسابی نگفتی فرق خطاناپذیری آقا و عصمت ایشان چیست؟
سانسورچی : [وسط حرف میل می پرد و می گوید] ببین آقای میل! تو دیگر از خط قرمز گذشته ای. سوال های ممنوعه می پرسی. من جوابت را نمی دهم.
میل: خوب این خط قرمز که شما می کشی مصداق اکمل سانسور است. مغایر آزادی است. تلویزیون ایران را هم شنیده ام اینطوری اداره می کنید...
سانسورچی: آقا من این حرف ها حالیم نیست....حالا هی بگو آزادی. اصلاً مگر خودت ناموس نداری که می گوئی آزادی؟ می خواهی دختران ما و خواهران خودت خراب بشوند؟ می خواهی بر خلاف طبیعت و فطرت زنانه عمل کنند؟ یا مردها مثل آن پسره که علیه آقا حرف زد زن بشوند و چادر بپوشند؟ دوستانتان هم که در روز عاشورا در خیابان ها هلهله و شادی کردند و رقصیدند و حرمت امام حسین را نگه نداشتند. بانک و از همه بدتر قرآن آتش زدند.
تازه مگر ندیدی محاکمه وبر و هابرماس و جان کین را چند ماه قبل؟ (راستی شرمنده اسم آنها هم میان فلاسفه به گوشم خورده بود. اسم پنج تا فیلسوف را می دانستم و خودم خبر نداشتم! [علامت :دی] ) آنها هم مثل تو از آزادی و سکولاریسم می نوشتند و به ضد آقا برای مخملی های ایران خوراک نظری تهیه می کردند. شرمنده، ولی به نظرم باید تمام سایت هائی که کتابهای تو آنجا موجود است فیلترشوند. بعضی هاشان را هم هک می کنیم. ما که تویتر را حک کردیم. آنها کار سه سوت اند. حواست باشد که اگر ادامه بدهی ممکن است به آنجا برسی که این منتظری رسید. یعنی بعد مردنت کسی حق نخواهد داشت برایت مراسم هفت و چهل ام و سالگرد فوت بگیرد. بردن اسمت در صدا و سیما هم که کلاً ممنوع می شود. تازه اگر باز هم ادامه بدهی اصلا ممکن هست جنازت در بیمارستان مفقود الاثر بشود مثل این فامیل رئیس اغتشاشگرها.
میل: والله چی بگویم. لابد آنهائی که می گوئی در روز عاشورا رقصیده اند، در خون خودشان بوده که رقصیده اند. من عکس و ویدئوهایش را اتفاقاً دیدم. خوشبختانه من صد سال پیش مرده ام و این کسی که به اسم من اینجا صحبت می کند فقط بازسازی خیالی من است. دست شماها به من که نمی رسد. من متاسفانه فکر می کردم شکنجه و اعدام و دادگاه انگیزیسیون و دستگاه عظیم سانسور به نام دین ازدو سه قرن پیش تمام شدند. ولی آنچه در عاشورا و سایر اتفاقات اخیر از رسانه ها دیدم ..."

چراغ سانسورچی در چت ایمیل بدون آنکه حرف میل به پایان برسد خاموش می شود و مکالمه از اینجا به بعد ناتمام می ماند. ظاهراً سانسورچی عصبانی شده است. میل هم از اکانت ایمیل اش بیرون می آید و غرق افکار گوناگون کافی نت را ترک می کند. همچنان درباره آزادی و سانسورچی ها می اندیشد و اینکه "درباره آزادی" چقدر ممکن است در ایران 22 به بعد خواننده داشته باشد.


پی نوشت: بخش هائی از استدلال های طرفین در این روایت خیالی بر اساس استدلال های میل در فصل دوم "درباره آزادی" بازنوشته شده اند.

لینک همین مطلب در وبلاگ فلسفه علم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر