۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

در سال نو رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند


گفتم در وبلاگم پستی بگذارم و به جای ایمیل زدن به تک تک دوستان یا فیس بوک نویسی عید را اینجا به همه تبریک بگویم و هم نکاتی در مورد سالی که گذشت بگویم. این وبلاگ حال و هوای سیاسی دارد پس لابد تبریک نوروزاش هم نمی تواند استثنا باشد. با این حساب بگذارید در این تبریک هم سری به صحرای کربلا بزنم.

1388 سال پر حادثه  و بسیار مهمی بود. امروز در نقطه ای از تاریخ ایران ایستاده ایم که سال گذشته این زمان حتی به خواب هم نمی دیدیم. جنبشی متولد شده که یادآور جنبش مشروطه خواهی است. همان فضا دوباره در ایران زاده شده. مشروطه خواهی و دموکراسی خواهی در برابر مشروعه خواهی. آیت الله منتظری آخوند خراسانی سبزها بود (اگر چه زود رفت و باید در مورد علل مرگ اش تحقیق مفصل شود) و مصباح و جنتی و ...، شیخ فضل الله نوری آنطرف. (البته قرار نیست سرنوشت شیخ فضل الله برای آنان تکرار شود.) یادم هست سال گذشته این روزها تنها شاید حدود 10 روز بود که میرحسین کاندیداتوری اش را اعلام کرده بود. میرحسین زمانی که آمد خاتمی به نفع او کنار رفت  چون قبلاً قول داده بود یا من یا موسوی. کروبی هم  از چندین ماه قبل با حزب اعتماد ملی حساب شده و سیستماتیک اعلام کاندیداتوری کرده بود. من شخصاً آنزمان پکر بودم از دست میر حسین و مانند خیلی ها به خودم می گفتم میرحسین نیامدی نیامدی حالا که خاتمی و شیخ کاندیدا بودند آمدی و زمانی که احتیاج به وحدت داریم؟ مگر ندیدی دفعه قبل که معین و هاشمی و کروبی با هم کاندیدا شدند، چه کسی از صندوق رای بیرون آمد؟

یادم است کمپین موج سوم برای متقاعد کردن خاتمی به کاندیداتوری خیلی تلاش کرده بود، کلی شخصیت ها (حتی اساتید فلسفه ای مانند مصطفی ملکیان و ضیا موحد) از خاتمی دعوت کرده بودند که کاندیدا شود، و همه فکر می کردند فقط خاتمی است که می تواند رای ها را بر علیه احمدی نژاد بسیج کند و او را قاطعانه از میدان به در کند.

ولی تقدیر به گونه ای کاملاً متفاوت رقم زده شده بود. من که به برخی مسائل معنوی مومنم الان که نگاه می کنم می بینم انگار به میرحسین و مهدی کروبی الهام شده بود که بیایند و هیچ کدام تا آخرین لحظه کنار نروند. خیلی ها از طرفداران شیخ در ابتدا به حضور موسوی بدبین بودند (مانند عبدالکریم سروش) و خیلی از طرفداران جوان میرحسین هم تلاش کردند تا کروبی را به انصراف دادن به نفع او متقاعد کنند. خوشبختانه هم میرحسین ماند و هم شیخ، و چه مردانه و دلیرانه تا به امروز ماندند. من برای خاتمی احترام قائلم. اگر اصرار او نبود احتمالاً میرحسین اصلاً کاندیدا نمی شد و امروز جنبش سبزی وجود نداشت. ولی امروز خوشحالم که آه ما سال پیش این موقع نگرفت (!) و میرحسین آمد و خاتمی به نفع او انصراف داد و البته شیخ هم سرسختانه کنار نرفت. میدان نبرد امروزبا استبداد به شجاعت و دلیری کروبی و موسوی بیش از زبان نرم خاتمی احتیاج دارد.  

اگر حساسیت هنرمندانه میرحسین در میان نبود تا رنگ سبز را به عنوان نماد کمپین مبارزاتی خود انتخاب کند، امروز جنبش سبزی در میان نبود. مبارزات انتخاباتی شروع شد، احمدی نژاد که به پشتیبانی مراکز قدرت نظام از خود مطمئن بود و می دانست قرار است از درون صندوق های رای بیرون بیاید (یک سال قبل از انتخابات در یک سخنرانی خطاب به اعضای دولت او گفته شده بود طوری کار کنید که گویا قرار است 5 سال قبل هم بر سر قدرت باشید) در مناظرات تلویزیونی به زمین و زمان توهین کرد، همه دول پیش از خود و گروهش را فاسد و دزد خواند و در روز روشن و جلوی چشم میلیون ها بیننده که برخی شان متخصصین اقتصاد بودند آمار دروغ اقتصادی سرهم بندی کرد تا بگوید ایران در زمان ریاست او جهش اقتصادی و همه بعدی کرده است و بر سر افتضاح کاری های خود سرپوش بگذارد.

سر انجام انتخابات شد. کودتای برنامه ریزی شده شد تا حکومت اسلامی جناب مصباح برقرار شود و حساب دموکراسی در ایران برای همیشه یک سره شود. ولی در این میان موجودی متولد شد که هیچ کس انتظارش را نداشت: جنبش سبز. جنبش سبز از خون امثال ندا و سهراب و  محسن روح الامینی و صدها شهید و زندانی دیگر و البته به قول سروش در پی دو دهه زمینه سازی فکری روشنفکران متولد شد تا آبروی ایرانیان در دنیا احیا شود و ما هم بتوانیم در دنیا سرمان را بلند کنیم و بگوئیم اکثریت ایرانیان مخالف استبداد دینی اند. احمدی نژاد نه نماینده مردم ایرانیان که نماینده گروهی از نظامیان و روحانیون است. او و حرف های کینه پراکنش جائی در دل مردم ایران و اقوام ایرانی ندارد.... باقی داستان را خودتان بهتر می دانید.

فرض کنید در انتخابات 22 خرداد آن تقلب گسترده نمی شد و امروز موسوی رئیس جمهور بود. چه داشتیم؟ وضع مان احتمالاً مانند روزگار 8 ساله اصلاحات بود که هی نق می زدیم که چرا موسوی در برابر اقتدارگرایان قاطع تر نمی ایستد؟ تهدید به استعفا نمی کند یا استعفا نمی دهد؟  چرا با مردم رو در رو سخن نمی گوید؟ چرا قدرت رئیس جمهور اینقدر کم است؟ چرا این همه روزنامه را بسته اند و او کاری نمی تواند بکند.چرا...؟

ولی امروز یک خود آگاهی بسیار ژرف در مورد ماهیت نظام سیاسی موجود نصیب مردم ایران و جهان شده است که به هیچ طریق دیگری به این خوبی و ژرفا حاصل نمی شد.

در روزهای گذشته رهبران جنبش سبز به مناسبت سال جدید پیغام نوروزی دادند. میرحسین موسوی سال جدید را سال صبر و استقامت نامید و گفت «حق نداریم» از پی گیری مطالبات مان کوتاه بیائیم. مهدی کروبی غیر مستقیم خطاب به رهبری که گفته بود بعضی خود را از کشتی نظام پیاده کرده اند بیان کرد اگر منظور از نظام سیستمی است که روحانیان و حامیانش آقایان جنتی و یزدی و مصباح یزدی و تائب و احمدی نژاد و نقدی و رسائی و جلال الدین فارسی اند، همان بهتر که ما در قایق نظام نباشیم. زهرا رهنورد هم گفت «در اين آغاز سال می خواهيم که آزادی به سرزمين مان بازگردد.»   به قول مسیح علی نژاد امسال اولین سالی است که ایران به جای یک رهبر دو رهبر دارد، و چه مبارک است ظهور این رهبر آزادیخواه جدید یعنی میرحسین.

سخنم برای تبریک سال نو را با شعری  از مثنوی مولانا شاعری که میراث جاودان نه تنها ایران، که ترکیه و افغانستان و حتی کردها است، پایان می برم. به قول مولانا باید اول طلبکارباشیم تا بتوانیم معشوقه آزادی را به آغوش کشیم.  طلبکاری و کوتاه نیامدن از حقوق مان و خواستن مسمتر آن از حاکمان برای جنبش سبز مبارک است:

این طلبکاری مبارک جنبشی است
این طلب در راه حق مانع کشی است
این طلب مفتاح مطلوبات توست
این سپاه نصرت و رایات توست
هرکه را بینی طلبکار ای پسر
یار او شو پیش او انداز سر
گر یکی موری سلیمانی بجست
منگر اندر جستن او سست سست
هرچه داری تو زمال و پیشه ای
نه طلب بود اول و اندیشه ای؟
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت از وی برون آید سری
چون ز جائی می کنی هرروز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک

هین بیا ای طالب دولت شتاب
که فتوح است این زمان و فتح باب

دوباره نوروز و سال نو را به تک تک دوستانم و خوانندگان عزیز وبلاگ، چه سبز و چه اصولگرا، تبریک می گویم. حضور همگی تان در ماههائی که گذشت مشوق من برای نوشتن بود.

پی نوشت: نقاشی نوروزی که این پست را مزین کرده، از فیس بوک دوستان قدیمی فیزیکی کش رفته ام. انشالله کپی رایت نداشته باشد!


۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

به یاد علی معظمی: تراژدی علوم انسانی و مقدمه نویسی بر راولز - قسمت دوم

من هفته قبل سرگرم مهمان داری بودم و متاسفانه دیر خبردار شدم که علی معظمی دوست اهل فکرمان را در 16 اسفند دستگیر کرده اند. علی از معدود کسانی در میان فلسفه خوانده های ایران بود که بطور جدی در حوزه فلسفه سیاسی کار می کرد. تز دکترایش اگر اشتباه نکنم مقایسه ای میان هانا آرنت و کارل مارکس بود و بنا بر خبرها چیزی هم به دفاعش نمانده بود. در فوق لیسانس هم گویا در مورد راولز تز نوشته بود. یادم می آید چند وقت قبل که داشتم در مورد ترجمه آثار راولز به فارسی پرس و جو می کردم، از او هم در مورد ترجمه آثار راولز به فارسی پرسیدم و او بود که خبر چاپ و ترجمه نظریه عدالت راولز توسط پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم (که دکتر علیخانی و داوری بر آن مقدمه نوشته اند) را اولین بار به من داد. من یکی از مشتری های وبلاگ علی (اینجا اکنون) بودم و شجاعت و استمرار علی به خصوص در دفاع از حقوق مظلومانی چون کارگران و محکومین به اعدام را می ستودم.  

یکی از پدیده هائی که در حوادث پی کودتای انتخاباتی 22 خرداد شاهدش بوده ایم، برخورد شدید با علوم انسانی با رواج دوباره بحث های اسلامی سازی علوم انسانی است. شاید به جز انقلاب فرهنگی در دهه شصت تاریخ 30 ساله جمهوری اسلامی هیچ گاه شاهد چنین هجمه گسترده و همه جانبه ای به علوم انسانی نبوده است.  در جریان انقلاب فرهنگی این مسئله خود را در شکل تصفیه و برکناری  گسترده  اساتید به اصطلاح سکولار (چپی ها و اساتید نزدیک به حکومت سابق و غیره) نشان داد. در پی انقلاب فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل شد که کم و بیش وظیفه ای جز نظارت و اعمال سیاست های دیکته شده از بالا بر علوم انسانی را نداشت.  در دوران اصلاحات خاتمی اگرچه به خاطر فضای سیاسی کشور از شدت بحث بومی سازی و اسلامی کردن علوم انسانی تا اندازه ای کاسته شد، ولی هیچ گاه این مسئله به فراموشی نرفت و علوم انسانی «آنطور که هستند» مطلوب فقیهان حاکم قرار نگرفتند. سرانجام با روی کارآمدن احمدی نژاد در سال 1384 با پشتیبانی همان فقها بحث علوم انسانی بومی و اسلامی در قالب عناوین مبهم و پرطمطراقی از قبیل «جنبش نرم افزاری» در اندیشه حاکمان و متولیان علوم انسانی اوجی دوباره گرفت و اسلامی سازی و بومی سازی سرلوحه سیاست های دولتیان در علوم انسانی شد. پس از انتخابات 22 خرداد هم روند برخورد با متفکران به اصطلاح سکولار به شدت دنبال شد تا آنجا که برخی سخن از احتمال انقلاب فرهنگی دوم سر دادند و در میان اتفاق ها مثلاً رئیس قوه قضائیه جناب صادق لاریجانی که خودشان کم و بیش آشنا با برخی مباحث علوم انسانی اند، در سخنانی درخواست نظارت بر ترجمه کتب به فارسی در علوم انسانی را کردند و یا امید مهرگان پس از کلاس پنج شنبه اش در موسسه «پرسش» بازداشت شد تا دیگر هیچ «پرسش» بیرون پارچوبی مطرح نکند! البته خوشبختانه امید در 29 ام بهمن ماه آزاد شد ولی از آنجا که ظاهراً حتماً باید یکی از روشنفکران فلسفه دان در زندان برای گوش مالی دادن به بقیه حفظ می شد، در 16 اسفند سراغ علی معظمی رفتند!

اگر یادتان باشد در قسمت اول «حکایت مقدمه نویسی بر نظریه عدالت راولز» به بخش هائی از سخنان دکتر علیخانی رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی - اجتماعی وزارت علوم که در آنجا ایشان با بحث بومی سازی علوم انسانی همدلی می کنند اشاره کرده بودم. یاد آوری ادامه آن بحش ها در فضائی که علی معظمی، پژوهشگر فلسفه سیاسی را بازداشت کرده اند، بی ربط نیست. دکتر علیخانی در مقدمه شان بر «نظریه عدالت راولز»، چاپ پژوهشگاه وزارت علوم در سال گذشته، در ادامه همان بخش ها آورده بودند:

«شاید بتوان گفت جامعه ایرانی هنوز به آن سطح از خودباوری و قابلیت نرسیده است که خودعمارتی نو بنیان نهد و نظریه ای در باب عدالت بپردازد. ماهین علوم پایه، فنی و پزشکی به دلیل قاعده مندی آنها به گونه ای است که خودباوری و اعتماد به نفس از دست رفته دانشمندان این حوزه ها را در ایران به زودی به آنها بازگرداند و پیشرفت های خوبی نصیب آنان ساخت [منظور ایشان اینجا بحث انرژی هسته ای است؟] اما ماهیت علوم انسانی و اجتماعی به گونه ای است که رسیدن به مرحله خلق اندیشه، دانش و نظریه پردازی به سختی امکان پذیر است و چند برابر تلاش، خلاقیت، دانائی و ورزیدگی ذهنی نیاز دارد. در دانش های غیرعلوم انسانی، به آسانی هزاران نفر با طی مراحل دانشگاهی متخصص می شوند، اما در تمام حوزه علوم انسانی و اجتماعی در کشورمان، به سختی می توان چند ده نفر نظریه پرداز و متخصص صاحب نظر پیدا کرد در حالی که تلاش و زحمت استادان و پژوهشگران این حوزه مراتب بیشتر، مستمرتر، عمیق تر و پویاتر از تلاش همکاران شان در حوزه های علوم پایه، فنی و پزشکی است.» (دیباچه دکتر علیخانی بر نظریه عدالت راولز، ص سیزده، زمستان 1387)

باید به جناب علیخانی گفت در مملکتی که در آن امثال علی معظمی و امید مهرگان دستگیر می شوند، سروش و سید جواد طباطبائی و مرتضی مردیها از دانشگاه اخراج می شوند، روشنفکرانی که سکولار و خداناباورند مانند آرامش دوستدار و رامین جهانبگلو و محمدرضا نیکفر هرگز اجازه داشتن کرسی تدریس و استخدام در دانشگاهها و بازگشت به ایران را ندارند و بسیاری از دیگر آزادی خواهان مذهبی و غیر مذهبی در گوشه زندان به سر می برند، صحبت از خودباوری ایرانیان برای ساختن عمارتی نو و پرداختن «نظریه ای در باب عدالت» چه معنائی می تواند داشته باشد؟

در دنیائی که بسیاری مانند راولز، به اعتراف خود دکتر علیخانی، عمارات زیبائی در علوم انسانی (در اینجا نظریه عدالت) ساخته اند، حاصل نظریه عدالتی اسلامی و بومی مجزا از تمام نظریه های عدالت موجود غربی قرار است به بند کشیدن فیلسوفان و روشنفکران بی اعتنا به خواسته های حکومت فقیهان و نظامیان باشد؟ آیا به محققین علوم انسانی که به قول دکتر علیخانی کارشان واقعاً سخت تر از همکاران شان در حوزه های علوم پایه و فنی و پزشکی است، اینگونه باید مزد داد و قدردانی کرد؟


---------------------------
مابعد التحریر: خوشبختانه علی معظمی درست شب عید آزاد شد. به علی آزادی اش را تبریک می گویم و بسیار خوشحالم. ولی حکایت علی معظمی ها همچنان باقی است.

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

ترکان خونریز

زبان ازبکی از خانواده زبان های ترکی است. رادیو زمانه در برنامه "همسایگان" مصاحبه جالبی با خانم «مریم سطوت» مهاجر سیاسی در دوران شوروی سابق که مدت شش سال در تاشکند پایتخت ازبکستان زیسته است در مورد اوضاع و احوال ازبکستان کرده است. مصاحبه خواندنی است ولی بحث من در مورد این جملات خانم سطوت است: 

«من فکر می‏کنم، کلاً خود دروغ گفتن به مردم خیلی خطرناک است....دیدم، مجسمه‏ی تیمور در جایگاه مجسمه‏ی لنین ساخته شده است و این که امروز تیمور به عنوان سمبل وحدت ازبکستان شناخته می‏شود. بدون این که یک ذره در تاریخ، در کتاب‏های تاریخی، در موزه‏ی تیمور به جنگ‏ها و خون‏خواری تیمور اشاره شود و گفته شود که او چقدر مردم را کشته و چقدر خون ریخته است. این هم دروغ دیگری است که ضربه می‏زند و نمی‏تواند وحدت‏بخش باشد.»

با بحث دروغ اش که طبیعتاً همه از تجربه احمدی نژاد به بعد موافقیم. بحث بر سر سمبل بودن امیر تیمور در ازبکستان است. در زمانه خوانندگان کامنت های جالبی در واکنش به این عبارت خانم سطوت نوشته بودند. یکی از خوانندگان به نام علی در جمله قابل تاملی نوشته بود: «قهرمان هر ملتی برای ملت دیگر یک وحشی و بی تمدن جلوه میکنه عزیز، مثل نادر، کورش و ...» و خواننده ناشناس دیگری (احتمالاً با گرایشات پان ایرانیستی) در جواب علی نوشته بود: "علی جان درست می گویی اما وحشی و بی تمدن هم درجاتی دارد رفتار ترکان و مغولان در تاریخ کم نظیر است. کورش و نادر از سر بریده منار درست نمی کردند. آقا محمد خان قاجار هم از اقوام ترک و مغول هست.»  شخص دیگری به اسم یاشار هم از علی حمایت کرده و نوشته بود: «با نظر علی موافقم. مثلا همین داریوش کبیر در کتیبه بیستون وحشی گری های خود را تمام و کمال شرح داده است. غارت و کشتار بخشی از تاریخ گذشته بشر بوده و همه جا و از همه اقوام هم بوده است.» در کتیبه بیستون داریوش  آمده است:

«هنگامی که گنوماتا را کشتم، مردی به نام آسینه پسر اوپدرمه در عیلام شورش کرد. سپس تمام عیلامیان شوریدند و به آسینه پیوستند. آسینه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را کشتم... یک مرد بابلی به نام ندین تبیره پسر آینایره در بابل شورش کرد. تمام بابلیان با ندین تبیره همدست شدند. من خود به بابل رفتم و به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندین تبیره را گرفتم و سپس ندین تبیره را در بابل کشتم... همان زمان که در بابل بودم این مردم علیه من شوریدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، سغدیان، سکاییان... دستور دادم بروید و آن هایی که مرا نمی خواهند در هم بکوبید. فرورتی را دستگیر کردند و به سوی من آوردند. بینی، گوش ها، زبان او را بریدم، یک چشم اش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهیان ببینند و آن گاه به مقعد او تیر فرو کردم و سرانجام در درون اکباتان به دارش زدم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ترجمه ی کتیبه ی بیستون، به نقل از کامنت یاشار در زمانه)


در گفتگوی بالا در مورد خونریزی ترکان نظر علی و یاشار قابل دفاع تر است یا نظر خانم سطوت و ناشناس؟ من شخصاً نظر علی و یاشار را قابل دفاع تر می دانم. در عین حال نظر قطعی خانم سطوت در مورد ترکان را از یک جمله بالا نمی توان استخراج کرد و سخن ایشان تنها بهانه ای شد برای اینکه طرح بحث شود. 

در مورد خونریزی های چنگیز خان یا تیمور لنگ (مانند خونریزی های نادرشاه افشار، آقا محمد خان، خشایارشاه هخامنشی و 67 و کهریزک) تردیدی در تاریخ وجود ندارد. با این حال تا آنجا که من می دانم در ترکیه و مغولستان به حق یا ناحق چنگیزخان و مغولان و تیمور لنگ مانند ایران منفور نیستند و مغولان هم خانواده ترکان اولیه دانسته می شوند که فکر می کنم از لحاظ زبان شناختی سخن بی ربطی نباشد. از طرف دیگر در ایران از زمان مشروطه به این سو در میان روشنفکران ایرانی ملی گرا (پان ایرانیست) معروف است که یکی از علل مهم عقب ماندگی ایران هجوم مغولان وترکان بوده است  و اینکه اگر مغول ها یا ترک ها به ایران حمله نمی کردند، امروز ایران در فرهنگ و علم و فناوری و فلسفه وضع بسیار بهتری داشت.

من خودم قبل از اینکه از ایران خارج شوم به نظریه فوق معتقد بودم. ولی امروز که چندی است با مردمان مختلفی از سرزمین های متفاوت که گاهی نگاههای بسیار متفاوتی در مورد شخصیت هائی که عادتاً در ایران بر اساس عرق ملی گرائی ایرانی محبوب یا منفور شمرده می شوند برخورد داشته ام، باید بگویم پیش فرض نظریه پان ایرانیستی «علل عقب ماندگی ایران حمله اعراب و مغولان و ترکان است» در تحلیل علل عقب ماندگی ایران همان تئوری توهم توطئه محبوب ما در 150 سال گذشته است که به جای آنکه مسئولیت عقب ماندگی (اگر عقب ماندگی اصطلاح دقیقی باشد که من تردید دارم) یک کشور را متوجه اندیشه و عملکرد مردمان خود آن سرزمین کند و شجاعانه قبول  مسئولیت نماید، آنرا متوجه عوامل "بیگانه" (در مثال فوق عرب ها و ترکان و مغول ها و در اندیشه رهبران جمهوری اسلامی آمریکا و انگلیس و غرب) می داند و شانه خالی می کند.

درست است که مغول ها در مراحل اولیه ورودشان به ایران خونریزی کردند. ولی نظریه پان ایرانیست ها به خاطر همان عنصر ملی گرائی افراطی مثلاً این نکته ساده ولی بسیار مهم را نمی تواند توضیح دهد و اصلاً آنرا فراموش می کند که چرا مهم ترین عناصر معماری و ادبیات پارسی در هند در زمان امپراطوری مغولان در هند رواج یافته است. (گورکانیان و غیره) یادم می آید که یکبار دوست هندی همکلاسی ام  از بناهای بسیار زیبای متعلق به آن دوره  که اکنون جزو میراث فرهنگی هندوستان اند صحبت می کرد. خودم وقتی به ویکی پدیا مراجعه کردم متوجه شدم که تاج محل که یکی از شاهکارهای معماری های جهان است،  توسط  "شاه جهان" امپراطور مغول هند در یادبود همسرش ممتازمحل ساخته شده است.

حالا باید پرسید اگر مغول ها اینقدر که تصاویر یک بعدی ترسیم می کنند همیشه آدم بده بوده اند، چرا در هند این همه بناهای فاخر به وجود آورده اند و چرا از مهم ترین عوامل معرفی زبان و ادبیات و معماری پارسی- اسلامی (که در معماری مغولان هند البته بسیار با معماری هندی آنزمان آمیخته شده) به هندوستان بوده اند؟ زبان و شعر فارسی  هم در دربار مغولان هندی رواج و محبوبیت زیادی داشته است و اگر اشتباه نکنم سبک هندی در شعر فارسی اوجش متعلق به امپراطوری مغولان است. پان ایرانیست ها این واقعیت را چگونه توضیح می دهند؟

به علاوه ترکیه مثال نقض بسیار آشکار نظریه "پان ایرانیست ها" در مورد نسبت مغولان و ترکان و عقب ماندگی است و ضعف های این نظریه را به خوبی آفتابی می کند. اگر ترکان عامل عقب ماندگی ایران بوده اند، چرا کشوری که بر اساس ملی گرائی ترکی و محوریت زبان ترکی بنا شده یعنی ترکیه، امروز پیش رو ترین کشور خاورمیانه در دموکراسی و توسعه یافتگی است؟

این ها را نوشتم تا بگویم  تاریخ ایران را در مورد نقش ترک ها باید از نو نوشت. من نمی دانم از کجا این تصور وارد در ادبیات ما شده که ترکان خونریز بوده اند ولی هرچه هست متعلق به زمانهای دور است. خونریزی متاسفانه در میان تمام مردمان دنیای قدیم، از شرق و غرب عالم و از آسیا تا اروپا و آمریکا و آفریقا بدون استثنا، رواج داشته است و البته سهم ترکان در این میان را مانند تمام اقوام قدیم، من جمله پارسیان هخامنشی که یونانی ها و مصریها دل پری از آنها داشتند یا اعرابی که به ایران اسلام را آوردند، اصلاً نمی توان انکار یا توجیه کرد.