گفتم در وبلاگم پستی بگذارم و به جای ایمیل زدن به تک تک دوستان یا فیس بوک نویسی عید را اینجا به همه تبریک بگویم و هم نکاتی در مورد سالی که گذشت بگویم. این وبلاگ حال و هوای سیاسی دارد پس لابد تبریک نوروزاش هم نمی تواند استثنا باشد. با این حساب بگذارید در این تبریک هم سری به صحرای کربلا بزنم.
1388 سال پر حادثه و بسیار مهمی بود. امروز در نقطه ای از تاریخ ایران ایستاده ایم که سال گذشته این زمان حتی به خواب هم نمی دیدیم. جنبشی متولد شده که یادآور جنبش مشروطه خواهی است. همان فضا دوباره در ایران زاده شده. مشروطه خواهی و دموکراسی خواهی در برابر مشروعه خواهی. آیت الله منتظری آخوند خراسانی سبزها بود (اگر چه زود رفت و باید در مورد علل مرگ اش تحقیق مفصل شود) و مصباح و جنتی و ...، شیخ فضل الله نوری آنطرف. (البته قرار نیست سرنوشت شیخ فضل الله برای آنان تکرار شود.) یادم هست سال گذشته این روزها تنها شاید حدود 10 روز بود که میرحسین کاندیداتوری اش را اعلام کرده بود. میرحسین زمانی که آمد خاتمی به نفع او کنار رفت چون قبلاً قول داده بود یا من یا موسوی. کروبی هم از چندین ماه قبل با حزب اعتماد ملی حساب شده و سیستماتیک اعلام کاندیداتوری کرده بود. من شخصاً آنزمان پکر بودم از دست میر حسین و مانند خیلی ها به خودم می گفتم میرحسین نیامدی نیامدی حالا که خاتمی و شیخ کاندیدا بودند آمدی و زمانی که احتیاج به وحدت داریم؟ مگر ندیدی دفعه قبل که معین و هاشمی و کروبی با هم کاندیدا شدند، چه کسی از صندوق رای بیرون آمد؟
یادم است کمپین موج سوم برای متقاعد کردن خاتمی به کاندیداتوری خیلی تلاش کرده بود، کلی شخصیت ها (حتی اساتید فلسفه ای مانند مصطفی ملکیان و ضیا موحد) از خاتمی دعوت کرده بودند که کاندیدا شود، و همه فکر می کردند فقط خاتمی است که می تواند رای ها را بر علیه احمدی نژاد بسیج کند و او را قاطعانه از میدان به در کند.
ولی تقدیر به گونه ای کاملاً متفاوت رقم زده شده بود. من که به برخی مسائل معنوی مومنم الان که نگاه می کنم می بینم انگار به میرحسین و مهدی کروبی الهام شده بود که بیایند و هیچ کدام تا آخرین لحظه کنار نروند. خیلی ها از طرفداران شیخ در ابتدا به حضور موسوی بدبین بودند (مانند عبدالکریم سروش) و خیلی از طرفداران جوان میرحسین هم تلاش کردند تا کروبی را به انصراف دادن به نفع او متقاعد کنند. خوشبختانه هم میرحسین ماند و هم شیخ، و چه مردانه و دلیرانه تا به امروز ماندند. من برای خاتمی احترام قائلم. اگر اصرار او نبود احتمالاً میرحسین اصلاً کاندیدا نمی شد و امروز جنبش سبزی وجود نداشت. ولی امروز خوشحالم که آه ما سال پیش این موقع نگرفت (!) و میرحسین آمد و خاتمی به نفع او انصراف داد و البته شیخ هم سرسختانه کنار نرفت. میدان نبرد امروزبا استبداد به شجاعت و دلیری کروبی و موسوی بیش از زبان نرم خاتمی احتیاج دارد.
اگر حساسیت هنرمندانه میرحسین در میان نبود تا رنگ سبز را به عنوان نماد کمپین مبارزاتی خود انتخاب کند، امروز جنبش سبزی در میان نبود. مبارزات انتخاباتی شروع شد، احمدی نژاد که به پشتیبانی مراکز قدرت نظام از خود مطمئن بود و می دانست قرار است از درون صندوق های رای بیرون بیاید (یک سال قبل از انتخابات در یک سخنرانی خطاب به اعضای دولت او گفته شده بود طوری کار کنید که گویا قرار است 5 سال قبل هم بر سر قدرت باشید) در مناظرات تلویزیونی به زمین و زمان توهین کرد، همه دول پیش از خود و گروهش را فاسد و دزد خواند و در روز روشن و جلوی چشم میلیون ها بیننده که برخی شان متخصصین اقتصاد بودند آمار دروغ اقتصادی سرهم بندی کرد تا بگوید ایران در زمان ریاست او جهش اقتصادی و همه بعدی کرده است و بر سر افتضاح کاری های خود سرپوش بگذارد.
سر انجام انتخابات شد. کودتای برنامه ریزی شده شد تا حکومت اسلامی جناب مصباح برقرار شود و حساب دموکراسی در ایران برای همیشه یک سره شود. ولی در این میان موجودی متولد شد که هیچ کس انتظارش را نداشت: جنبش سبز. جنبش سبز از خون امثال ندا و سهراب و محسن روح الامینی و صدها شهید و زندانی دیگر و البته به قول سروش در پی دو دهه زمینه سازی فکری روشنفکران متولد شد تا آبروی ایرانیان در دنیا احیا شود و ما هم بتوانیم در دنیا سرمان را بلند کنیم و بگوئیم اکثریت ایرانیان مخالف استبداد دینی اند. احمدی نژاد نه نماینده مردم ایرانیان که نماینده گروهی از نظامیان و روحانیون است. او و حرف های کینه پراکنش جائی در دل مردم ایران و اقوام ایرانی ندارد.... باقی داستان را خودتان بهتر می دانید.
فرض کنید در انتخابات 22 خرداد آن تقلب گسترده نمی شد و امروز موسوی رئیس جمهور بود. چه داشتیم؟ وضع مان احتمالاً مانند روزگار 8 ساله اصلاحات بود که هی نق می زدیم که چرا موسوی در برابر اقتدارگرایان قاطع تر نمی ایستد؟ تهدید به استعفا نمی کند یا استعفا نمی دهد؟ چرا با مردم رو در رو سخن نمی گوید؟ چرا قدرت رئیس جمهور اینقدر کم است؟ چرا این همه روزنامه را بسته اند و او کاری نمی تواند بکند.چرا...؟
ولی امروز یک خود آگاهی بسیار ژرف در مورد ماهیت نظام سیاسی موجود نصیب مردم ایران و جهان شده است که به هیچ طریق دیگری به این خوبی و ژرفا حاصل نمی شد.
در روزهای گذشته رهبران جنبش سبز به مناسبت سال جدید پیغام نوروزی دادند. میرحسین موسوی سال جدید را سال صبر و استقامت نامید و گفت «حق نداریم» از پی گیری مطالبات مان کوتاه بیائیم. مهدی کروبی غیر مستقیم خطاب به رهبری که گفته بود بعضی خود را از کشتی نظام پیاده کرده اند بیان کرد اگر منظور از نظام سیستمی است که روحانیان و حامیانش آقایان جنتی و یزدی و مصباح یزدی و تائب و احمدی نژاد و نقدی و رسائی و جلال الدین فارسی اند، همان بهتر که ما در قایق نظام نباشیم. زهرا رهنورد هم گفت «در اين آغاز سال می خواهيم که آزادی به سرزمين مان بازگردد.» به قول مسیح علی نژاد امسال اولین سالی است که ایران به جای یک رهبر دو رهبر دارد، و چه مبارک است ظهور این رهبر آزادیخواه جدید یعنی میرحسین.
سخنم برای تبریک سال نو را با شعری از مثنوی مولانا شاعری که میراث جاودان نه تنها ایران، که ترکیه و افغانستان و حتی کردها است، پایان می برم. به قول مولانا باید اول طلبکارباشیم تا بتوانیم معشوقه آزادی را به آغوش کشیم. طلبکاری و کوتاه نیامدن از حقوق مان و خواستن مسمتر آن از حاکمان برای جنبش سبز مبارک است:
این طلبکاری مبارک جنبشی است
این طلب در راه حق مانع کشی است
این طلب مفتاح مطلوبات توست
این سپاه نصرت و رایات توست
هرکه را بینی طلبکار ای پسر
یار او شو پیش او انداز سر
گر یکی موری سلیمانی بجست
منگر اندر جستن او سست سست
هرچه داری تو زمال و پیشه ای
نه طلب بود اول و اندیشه ای؟
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت از وی برون آید سری
چون ز جائی می کنی هرروز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
هین بیا ای طالب دولت شتاب
که فتوح است این زمان و فتح باب
دوباره نوروز و سال نو را به تک تک دوستانم و خوانندگان عزیز وبلاگ، چه سبز و چه اصولگرا، تبریک می گویم. حضور همگی تان در ماههائی که گذشت مشوق من برای نوشتن بود.
پی نوشت: نقاشی نوروزی که این پست را مزین کرده، از فیس بوک دوستان قدیمی فیزیکی کش رفته ام. انشالله کپی رایت نداشته باشد!