من دو هفته ای است که در کانادا ام. تقریبا ده ساعت پرواز هواپیما از اروپا طول کشید. قبل از آمدن به اینجا خیلی ها در گوش مان خوانده بودند که کانادا (و به تبعش آمریکا چون ایندو خیلی نزدیک بهمند) فرقش با اروپا فلان است و چنان است.... و من با این پیش فرض پا به اینجا گذاشتم که قدم در دنیای متفاوتی می گذارم.
ولی خیلی زود متوجه شدم که این حرف بسته به انکه چطور معنایش کنیم ممکن است بسیار غلط هم باشد. من اینجا بیشتر شباهت یافتم تا تفاوت. اگر اغراق نکنم باید بگویم تفاوت میان یک کشور اروپائی با کانادا از تفاوت میان خود کشورهای اروپائی چه بسا بیشتر نیست: مثلا تقریبا همان تفاوتی را که آلمان یا انگلیس با ایتالیا دارند، کانادا و آمریکا هم با ایتالیا دارند.
شاید علت آن باشد که من به اقتضای رشته ام بیشتر فرق های اساسی و مبانی فرهنگی مملکت ها را در نظر می گیرم تا فرق های جزئی شان. پرواضح است ایتالیه ئی ها صاحب سبک غذائی خاص و منحصر به فرد خودشان اند که مشابه اش در جای دیگری از دنیا یافت نشود یا اینکه سبک مشروبات رایج مردم در ایتالیا با کانادا یا انگلیس فرق می کند، یا اینکه ایتالیائی ها بسیار پر سر و صداتر از مردمان ممالک مذکورند یا اینکه سرویس حمل و نقل عمومی در رم که ما از آن کلی گله می کردیم بهتر از بسیاری از شهرهای کانادا (و احتمالا آمریکا) است که سیستم حمل و نقل شان طوری طراحی شده که اگر ماشین یا یک وسیله نقلی شخصی دیگر نداشته باشی بیچاره ای و ...
ولی تا قدری که من فهمیده ام اساس ها و بنیادهای فلسفی و فکری در فرهنگ عامه اروپا و آمریکا بسی نزدیک به هم است. بی خود نیست که دول این ممالک این قدر در سیاست خارجی با هم متحد می شوند. اساس اقتصاد همه شان سرمایه داری است. ایتالیائی ها، آمریکائی ها، فرانوسوی ها، کانادائی ها، انگلیسی ها، دانمارکی ها و ...همه تقریبا به یکسان پدیده مدرنیته را با تمام خوبی ها و بدی هایش از سر گذرانده اند. ولی فرق واضحی بین تمام شان و ملل شرقی وجود دارد که به نظرم بیشتر از تفاوت در داخل خودشان است.
کانادا و آمریکا را همان اروپائی هائی بنایش را گذاشته اند که از قرن شانزدهم به این طرف به قاره تازه مکشوف آمریکا کوچیدند. مهاجرت شان در دوران مدرن (رنسانس به بعد) اتفاق افتاده و نه ناقبل آن. با خودشان فرهنگ اروپائی دوران تجدد را به اینجا هم آوردند و بر آن اساس سرزمین تازه ای ساختند.(در درون آن فذهنگ چیزهای خوبی بوده مانند علم و فلسفه و دموکراسی و هم شروری وجود داشته مانند برده داری و مصرف گرائی.
البته که در جزئیات اروپا و امریکا فرق زیادی با هم دارند.
به سرزمین ایرانیان مهاجر خوش آمدید، فکر کنم تقریبا همزمان با هم قدم به قاره نو گذاشتیم!
پاسخحذفبا نظرت موافقم ، و تقریبا فکر نمی کنم که هیچ کسی وقتی صحبت از تفاوت میان فرهنگ امریکایی ( که فرهنگ کانادایی به واقع استطاله ای از آن است ) با فرهنگ اروپایی می شود ، چیزی فراتر از جزییات مدنظر باشد. والا تا حالا به قول شما در هزار کمرکش تاریخ ، یکبار اتفاق می افتاد که اروپا یا امریکا،به جای اتحاد با همدیگر ، مثلا با خاورمیانه ای ها همسبتگی می داشتند
اگر مهاجرت کرده اید که دوران خوشی را برایتان آرزو می کنم
من فکر نمی کنم اساس بنیانهای فلسفی در اروپا و امریکا یکی باشد. اصل تفاوت هم برمی گردد به تفاوت فاحش فلسفه آلمانی و انگلیسی. فلسفه آلمانی به استقبال مدرنیته نرفت و هیچوقت برای آن هورا نکشید. هرچه امریکاییها و انگلیسیها فکر می کنند که در اوج تمدنند اندیشمندان فرانسه و آلمان بر عقل مدرن و انسان مدرن می تازند...
پاسخحذفبه دانیال: نه مهاجرت نکردم...فرصت مطالعاتی آمدم چند ماهه. اگر فیس بوک هستی ادت کنم در ارتباط باشیم. پس شما هم به کانادا خوش آمدید.
پاسخحذفبه محمد حسین: قبول دارم فرق است میان فلسفه معاصر اروپائی و فلسفه تحلیلی یا آنگلوساکسون (اگر منظورت را درست فهمیده باشم) ولی بحث آن است که افراد شاغل و مشغول به این فلسفه های در برابر جمعیت کل اروپا آمریکا واقعا ناچیز است. آن چه من گفتم ناظر به مردم عادی بود نه فیلسوفان. تازه فیلسوفان اروپائی هم همه شان منتقد مدرنیته نیستند مثل هابرماس.
اتفاقا فرهنگ متفاوت اروپایی و انگلیسی-امریکایی است که به نوعی در فلسفه شان هم بروز کرده. مثلا شما تفاوت غذاخوردن فرانسویها و امریکاییها را ببینید. اروپاییها هنوز در سنت اشرافی خودشان تشریفاتی دارند برای غذا خوردن اما امریکاییها آنچنان مشغولند که یارو سرش را از شیشه ماشین می برد بیرون فست فود را می گیرد به دنده دو نرسیده همه را چپانده داخل حلقوم مبارک. هنوز تفریحات اروپاییها از موسیقی و تیاتر و سینما متمایل به هنر کلاسیک است مثل اوپرا اما امریکایی دوست دارد آنش بازی ببیند و البته مدام هرزگی و شهوت.اصلا شما فردگرایی اقتصادی امریکایی را چطور میتوانی با سوسیالیست اجتماعی اروپایی مقایسه کنی؟
پاسخحذفاز نظر سیاسی هم که نه نشانی از شاه در امریکا هست و سلطنت مشروطه نه خبری از احزاب سوسیال و کاگری. یک دنیای مدرن مطلقا بورژوایی!
بله بسیار خوشحال می شوم که در فیس بوک هم به لیست دوستان اضافه شوم! daniel jafari را جستجو کنید.
پاسخحذفدرباره نظرات محمد حسین هم ، علیرغم اینکه نکات ظریفی را مورد اشاره قرار داده، ولی همانطور که شما هم نوشتی فکر می کنم نوع نگاه دو سوی اقیانوس اتلانتیک ، نزدیکی بسیار بیشتری به همدیگر دارد تا به مثلا تمدن چینی یا آنچه تمدن اسلامی نامیده می شود.
به محمد حسین: باید بیائی این طرف ها تا ببینی که تمام این فرق ها در جای خود، ولی در کلیات بسیار شبیه همند. مثلا همان سوسیالیست ها هم که گفته ای اگرچه در اروپا (مانند ایتالیا و فرانسه و اسکاندیناوی) قطعا محبوب تر از آمریکایند، ولی در ساختار سیاسی متاسفانه یا هر چی جایگاه قدرتمندی ندارد. به خصوص رادیکال هایشان یعنی کمونیست هاکه تقریبا اصلا قدرتی ندارند به خصوص پس از فروپاشی شوروی.
پاسخحذفبه دانیال: پیدایتان می کنم پس فیس بوک