شاید بعضی ها استدلال کنند آن هنگام که انقلاب 57 در ایران به رهبری آیت الله خمینی پیروز شد، در ایران گفتمان دموکراتیکی که طرفدار مجبور کردن شاه به اجرای قانون اساسی مشروطه باشد وجود نداشت، یا لااقل به گوش روحانیون ایران نرسیده بود، و برای همین نمی توان چندان از آیت الله خمینی در آن زمان انتظار داشت که شعار سیاسی خود را در مبارزه با شاه اجرای قانون اساسی مشروطه قرار داده باشد نه حکومت اسلامی از نوع ولایت فقیه.
لیست طولانی شخصیت های معروفی که در طول حیات رهبر ایران طرفدار جدی اجرای قانون اساسی مشروطه بوده اند و آیت الله خمینی غیر ممکن است با افکار آنها بطور جدی آشنا نبوده باشد، ناقض استدلال فوق است.
به اعتراف موافقان و مخالفان رهبری از جوانی در سیاست ایران اهل مطالعه بود و جریان های سیاسی روز ایران را رصد می کرد.
پشتیبانی از مجبور کردن شاه به اجرای قانون اساسی مشروطه در میان روحانیون بلند پایه هم طرفداران جدی داشته است. آیت الله شریعتمداری مرجع تقلید بسیاری از مردم آذربایجان مثلاً یکی از این افراد بود. مهدی حائری یزدی هم چنانکه در یکی از پست های قبلی آوردم به خاطر عدم توجه آیت الله خمینی بر حفظ قانون اساسی مشروطه (البته با حذف قید سلطنت از آن) بجای نوشتن یک قانون اساسی سراپا نو رابطه اش را با ایشان کلاً قطع کرد.
مرحوم شاپور بختیار نمونه دیگری از چنین افرادی است. ولی معروف ترین شخصیتی که غیر ممکن است آیت الله خمینی یا آن همه فعالیت سیاسی با افکار او آشنا نبوده باشد، دکتر محمد مصدق است. زمانی که در ایران کودتای 28 مرداد شد، آیت الله خمینی 51 سال داشت یعنی سنی که صاحبش دیگر کمابیش افکار ثابتی دارد و پخته است.
مصدق را در ایران بیش از همه به خاطر ملی شدن صنعت نفت می ستایند. "هرکسی از ظن خود شد یار من." ولی به نظر من اهمیت مصدق بیش از ملی کردن صنعت نفت در دفاع جدی اش از جمهوری خواهی و مجبور کردن هردو شاه پهلوی به اجرای قانون اساسی مشروطه بود.
هیچ وقت نمی توانم غیظ خودم را از آمریکائی ها و انگلیسی ها به خاطر صدمه شان به دموکراسی در ایران با سرنگونی دولت دکتر مصدق پنهان کنم. اگر 28 مرداد 32 اتفاق نمی افتاد، ایران در 22 بهمن 57 به دنبال ولی فقیه نمی رفت.
لیست طولانی شخصیت های معروفی که در طول حیات رهبر ایران طرفدار جدی اجرای قانون اساسی مشروطه بوده اند و آیت الله خمینی غیر ممکن است با افکار آنها بطور جدی آشنا نبوده باشد، ناقض استدلال فوق است.
به اعتراف موافقان و مخالفان رهبری از جوانی در سیاست ایران اهل مطالعه بود و جریان های سیاسی روز ایران را رصد می کرد.
پشتیبانی از مجبور کردن شاه به اجرای قانون اساسی مشروطه در میان روحانیون بلند پایه هم طرفداران جدی داشته است. آیت الله شریعتمداری مرجع تقلید بسیاری از مردم آذربایجان مثلاً یکی از این افراد بود. مهدی حائری یزدی هم چنانکه در یکی از پست های قبلی آوردم به خاطر عدم توجه آیت الله خمینی بر حفظ قانون اساسی مشروطه (البته با حذف قید سلطنت از آن) بجای نوشتن یک قانون اساسی سراپا نو رابطه اش را با ایشان کلاً قطع کرد.
مرحوم شاپور بختیار نمونه دیگری از چنین افرادی است. ولی معروف ترین شخصیتی که غیر ممکن است آیت الله خمینی یا آن همه فعالیت سیاسی با افکار او آشنا نبوده باشد، دکتر محمد مصدق است. زمانی که در ایران کودتای 28 مرداد شد، آیت الله خمینی 51 سال داشت یعنی سنی که صاحبش دیگر کمابیش افکار ثابتی دارد و پخته است.
مصدق را در ایران بیش از همه به خاطر ملی شدن صنعت نفت می ستایند. "هرکسی از ظن خود شد یار من." ولی به نظر من اهمیت مصدق بیش از ملی کردن صنعت نفت در دفاع جدی اش از جمهوری خواهی و مجبور کردن هردو شاه پهلوی به اجرای قانون اساسی مشروطه بود.
هیچ وقت نمی توانم غیظ خودم را از آمریکائی ها و انگلیسی ها به خاطر صدمه شان به دموکراسی در ایران با سرنگونی دولت دکتر مصدق پنهان کنم. اگر 28 مرداد 32 اتفاق نمی افتاد، ایران در 22 بهمن 57 به دنبال ولی فقیه نمی رفت.
پرسش مهمتر به نظر من اینست که چه شد "نظریه ولایت فقیه" با این شکل و شمایل حاکم شد در حالیکه طرفداران این نظریه در بین فقهای مشهور کم است و حتی در مقابل آن موضع گیری صریح کرده اند.(مدخل ولایت فقیه را در ویکی پدیا ببینید)
پاسخحذفحاصل چندین دقیقه تایپ کردن و ارجاع به کتب به لطف بلاگ اسپات از بین رفت. خلاصه می نویسم این بار:
پاسخحذفاستفن کینزر در کتاب همه مردان شاه نقل می کند که با شکل گیری جبهه ملی، همه علما پیروی از شخص مصدق را وظیفه هر مسلمان دانستند ، از معدود روحانیونی که از این کار سر باز زد شخص روح اله خمینی بود به این استدلال که مصدق و جبهه ملی ها ، اسلام شان را کنار گذاشته اند.
در کتاب مردی در آینه ، از صادق قطب زاده نقل است که وقتی برای آوردن خمینی از عراق به فرانسه به دیدن ش می رود ، از اولین سوالات خمینی از وی این ست که شما که کتاب ولایت فقیه من را خوانده ای؟ او هم پاسخ مثبت می دهد. از این واضح تر نمی شد.
در احساسات غلیظ و شدید نسبت به کودتای سیاه نسبت به انگلیس و امریکا، همه ایرانیان همدرد اند. ولی به نظرم دیدن سوی دیگر قضیه هم برای ما ایرانیان مفید است. می بایست گذاشت و گذشت. انگلستان هم در حال پوست انداختن بود و اگر نبود سرسختی لرد موریسون و شخص مصدق ، شاید اصلا کار به اینجا نمی کشید.
با احترام
به علیرضا: سلام. اکر منظورت این است که دانستن اینکه "چه شد نظریه ولایت فقیه با این شکل و شمایل" وارد قانون اساسی در سال 58 شد، به نظر من هم پرسش بسیار مهمی است و البته جوابش هم فکر می کنم بر می گردد به اعتقاد آیت الله خمینی به این نظریه. مدخل فارسی ولایت فقیه ویکی پدیا را هم دیدم. خوب نوشته شده...
پاسخحذفبه دانیال: بار چندم است که دوستان به این مشکل اعصاب خرد کن بلاگ اسپات در پراندن کامنت ها اشاره می کنند و امیدوارم کسی اگر راهی برای برطرف شدن دارد راهنمائی کند. سخن کینزر و قطب زاده نشنیده بودم و آموزنده بود. در مورد انگلیس ولی فکر نمی کنم هیچ جوری بشود از کارشان دفاع کرد. در این زمنیه ها من کمی پسا استعماری فکر می کنم. مخصوصا اینکه ادعای انسان گرائی آقایان 400 سال است دنیا را پر کرده. مصدق هم احتمالا در اخلاق کانتی بوده واسه همین بدون در نظر گرفتن نتیجه کار از اصول اخلاقی اش کوتاه نیامده.
میثم جان
پاسخحذفشخص مصدق بسیار اخلاق گرا بود ، بی نهایت وطن پرست بود و احتمالا برجسته ترین وکیلی ( نماینده مجلسی ) بود که ایران از انقلاب مشروطه تا به امروز داشته است. اما مقام نخست وزیری یک دیپلمات می خواست. قصدم نقد مصدق نیست که علی رغم اینکه أن را به شدت لازم می دانم ، خودم را دارای صلاحیت تاریخ شناسانه نمی بینم. بلکه هدف ام تنها این بود که بگویم در کنار اشتباهات مصدق ، اشتباهات انگلستان استعماری را هم ببینیم و همانقدر که برای مصدق حق اشتباه کردن قایلیم ، برای آنها هم قایل باشیم.
موضوع دفاع از کرده انگلستان نیست ، بحث ام این ست که انگلستان و دنیای غرب، امروز چیزی نیست که در ۱۹۵۳ بود، پس دلیلی ندارد که امروز شان را مسئول دیروز تاریک شان بگیریم و راه بر فردا ببندیم. ضمن اینکه برای رسیدن به جایگاه رفیع اخلاقی، مسولیت پذیری برای نقش ناآگاهی و خرافه پرستی تاریخی خود ما به نظرم ضروری تر و آنی تر است.
برای کامنت دانی هم شاید بهتر باشد قالب وبلاگ را یک بار عوض کنید
سلام علیکم.
پاسخحذفمرحوم شریعتمداری ظاهراً مقلدانی در سراسر ایران داشته و شاید پرمقلدترین مرجع بوده در زمان خودش. پدرم تعریف می کند وقتی مدتی بعد از انقلاب آن مسائل برای شریعتمداری پیش آمد، در هیئتهای مذهبی عده ای علناً فحش می دادند به شریعتمداری. پدرم از فردی به نام شیخ حسن که می آمده هیئت همشهریهای ما (ما ترک نیستیم و برای اطراف تفرش هستیم) می پرسد این حرفها درباره ی آقای شریعتمداری چیست. شیخ حسن گفته بوده: «من سگ در خونه ی شریعتمداری هم نمیشم. من اصلاً چیزی نیستم بخواهم درباره ی ایشان نظری بدهم.»
***
شاه فرمانده ی کل قوا بود. مصدق موقعیت سیاسی اش مثل فرض کن آلنده نبود، که کنار گذاشتن مصدق، تغییر رژیم سیاسی باشد. الان اگر رئیس جمهور ایران علیه رهبر ایران از طریق نظامی یا غر نظامی اقدام کند و قدرت او را بگیرد، «کودتا» است، اما برعکسش هم کودتا است؟
آقای خمینی ظاهراً از مشاوران کاشانی بوده. امیدوارم غلط نگویم. شنیدم ایشان به کاشانی گفته بوده شما از نفت حرف نزدن شما «فقط بگو اسلام».
آقای خمینی البته این حرفش و نظریه اش (به این مضمون) که «مشروطیت هرچه که بوده، ما مختاریم در زمان خود، آن را عوض کنیم» به نظرم اشکال ندارد. ظاهر امر، خیلی دموکراتیک است. بله. اما سریع ایشان در موضوعاتی مانند رفراندوم جمهوری ی اسلامی، نشان داد دموکراسی ای را که شخص خودش هدایتش کند قبول دارد. دموکراسی ی واقعی را قبول ندارد.
من مدتی قبل نوشتم:
دموکراسی ی واقعی ، راه رُشد سیاسی و اجتماعی ی مردم در تمام دنیا است
بسم الله الرحمان الرحیم.
می گویند باید قبل از دموکراسی، لیبرالیسم بوده باشد، تا دموکراسی موفق شود. قانون اساسی ی مشروطیت و قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران را مثال می آورند.
می گویند دموکراسی دروغ بزرگ بشر است.
من این حرفها را قبول ندارم. من می گویم:
1) در هر جامعه ای، اسلامی یا مسیحی یا الحادی، مردم باید بتوانند مقدّرات سیاسی و اجتماعی ی خود را تعیین کنند. مقدّرات سیاسی و اجتماعی، یعنی انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثّر، و انتخاب کاملاً آزاد نوع حکومت. حق مطلق تعیین مقدّرات سیاسی را من «دموکراسی ی واقعی» می نامم.
2) اگر دموکراسی ی واقعی در جامعه ای به دست آید، و در عالی ترین سطوح به رسمیت شناخته شود و اجرا شود، مردم قاعدتاً برای این که دموکراسی را پربارتر کنند و به اهداف عالی ی سیاسی و اجتماعی شان برسند، احزاب آزاد و فعال و رسانه های آزاد و فعال ایجاد می کنند. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، محصول دموکراسی ی واقعی است. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، در اختیار عالمان و دانشمندان و مؤمنان و ملحدان و سیاسیون و همه است. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، آراء و افکار توده ها و آراء و افکار «افراد اندیشمندتر و متخصص تر»[*]
را تا حد ممکن به هم می شناساند و به هم نزدیک می کند در هنگام انتخاب کردن مستقیم یا غیر مستقیم (مستقیم بودن یا غیر مستقیم بودن انتخاب فلان مقام سیاسی مطلقاً باید به خواست و اراده ی توده ی مردم باشد) مقامات مؤثر سیاسی و هنگام رفراندوم نوع حکومت. یعنی نیازی به تشکیل مجلس نخبگان نیست. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، هم خواست مردم را نشان می دهند هم به مردم آموزش می دهند. نخبگان از رسانه های آزاد و احزاب آزاد استفاده می کنند. توده ها هم استفاده می کنند.
پاسخحذف3) وقتی در جامعه ای دموکراسی ی واقعی وجود ندارد، یعنی مردم حق انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثر را ندارند، و قاعدتاً در این جامعه احزاب آزاد و رسانه های آزاد ایجاد نمی شود.
4) دموکراسی ی واقعی، راه رُشد سیاسی و اجتماعی ی مردم در تمام دنیا است.
5) دموکراسی ی واقعی، با ابزارهای مولود خودش، یعنی احزاب آزاد و رسانه های آزاد، به مرور به سمت عمق بیشتر و رُشد بیشتر می رود.
6) در پدیده های اجتماعی، اگر به نتیجه ی 100 درصد نرسیم، این از نقص ذاتی یا غیر ذاتی ی روش مورد استفاده نیست. اگر حکومتی بخواهد تمام مردمش ملحد باشند، بالأخره اون وسط مسط ها چند نفر هم مؤمن می شوند! اگر حکومتی بخواهد تمام مردمش خداباور باشند، اون وسط وسط ها، چند نفر هم ملحد می شوند! در پدیده های اجتماعی معمولاً به نتیجه ی 100 درصد نمی رسیم.
7) نواقص و اشکالاتی که ممکن است در دموکراسی ی واقعی دیده شود، یا افراد قائل به نخبه سالاری و مدلهای حکومتی ی غیر از دموکراسی ی واقعی را دلخور کند، درمانش تجویز فاشیسم و استبداد، در لفافه ی الفاظ قشنگ نیست.
8) وجود داشتن یا نداشتن دموکراسی ی واقعی در کشورهای مختلف را، با تعریفی که از دموکراسی ی واقعی ارائه کردم، می سنجم. ایران را با آمریکا نمی سنجم. آمریکا را با ایران را می سنجم.
9) احدی صلاحیت ندارد مردم را فاقد حق مطلق تعیین مقدّرات سیاسی و اجتماعی ی خود بداند.
*) «افراد اندیشمندتر و متخصص تر» را به جای «نخبه ها» و واژه های مشابه به کار می برم.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین 1389ساعت 17:56 توسط سیدعباس سیدمحمدی
بازخورد خوبی نداشت نوشته ام. ولایتی ها که اصولاً رغبتی به این حرفها ندارند. اون وری ها هم بعضاً یادشان آمد «لیبرالیسم بر دموکراسی اولویت دارد». در حالی که:
لیبرالیسم، بر دموکراسی اولویت دارد، برای چه کسی؟ منی که لیبرالیسم را نمی خواهم، لیبرالیسم برای من بر دموکراسی چرا اولویت داشته باشد؟
سیدعباس سیدمحمدی
http://seyyedmohammadi.blogsky.com
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2010/08/109647.php
پاسخحذفبچه ها اگر امکانشو دارین فیلم چهار قسمتی بی بی سی فارسی در مورد مصدق را از لینک فوق یا هر لینک دیگری ببینید.
به دانیال: به نظرم انگلیس و آمریکا هنوز به اندازه کافی عذرخواهی نکرده اند بابت 28 مرداد. ولی در مورد مصدق شاید بتوان گفت چه بسا اگر اول انرژی اش را مصروف دموکراسی کند و پس از حصول آن سراغ نفت برود از نظر استراتژیک موفق تر می بود. البته این فقط یک حدس است. راستی:
پاسخحذفhttp://news.gooya.com/didaniha/archives/2010/08/109647.php
بچه ها اگر امکانشو دارین فیلم چهار قسمتی بی بی سی فارسی در مورد مصدق را از لینک فوق یا هر لینک دیگری ببینید.