۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

تمام فلسفه سیاسی

بنا بر تجربه ام و تمام کلاس ها و درس هائی که گذرانده ام، تقریباً تمام فلسفه سیاسی مدرن را می توان در این دو کلمه خلاصه کرد: "آزادی" و "برابری".


پی نوشت: دیروز  پنج هم وطن کرد زبان مان در ایران اعدام شدند. هریک از این دو کلمه برای محکومیت صریح عمل فوق کافی اند. امتحان کنید.


۸ نظر:

  1. چرا محکومان به اعدام
    نام های خود را
    روی دیوارها حک می کنند؟
    آیا به خاطر این که دیوارها
    از ما وفا دارتر اند؟!


    شمشیر جلاد
    قلم برگزیده ی سلطان است
    برای نوشتن تاریخ!

    جمال جمعه

    پاسخحذف
  2. اما نقطه ی تراژِیک روزگار انجایی ات که این دوکلمه باهم متباین هستند
    با مهر

    پاسخحذف
  3. ه بوف: شعر واقعاً قشنگ بود. ممنون.

    به رسول نمازی: درست است، شاید هم عدالت. ولی فقط شاید انتخاب عدالت یک اشکال داشته باشد و آن اینکه عدالت مبهم است (هم راولز دم از عدالت می زند هم احمدی نژاد)وبه علاوه عدالت تمایزی میان اندیشه سیاسی مدرن و ماقبل مدرن ایجاد نمی کند. چون ما قبل مدرن ها هم مانند مدرن ها دنبال عدالت بودند البته با تئوری های متفاوت.

    خیلی خوشحال شدم از آشنائی با شما و وبلاگ تان. وبلاگ جالبی دارید. مشتری اش شدم! برایم جالب بود که حوزه پژوهشی تان هم نزدیک به حوزه و علایق من است.

    به سکوت: علیرضا جان بسیاری از متفکران معاصر (لااقل آنگلوساکسون ها که من قدری بیشتر می شناسم) آزادی خواهی و برابری طلبی را قابل جمع می دانند مانند جان راولز، رونالد دورکین و بسیاری دیگر.

    پاسخحذف
  4. میثم عزیز
    خب بنظر شما آزادی و برابری نامبهم تر از عدالت هستند؟ به سیاق شما می توان گفت هم راولز از آزادی و برابری دم می زند و هم احمدی نژاد. البته این نظر را تفننی گذاشتم چون اصولا با تفکیکهای کلی میانه خوبی ندارم.نمونه اش همین تفکیک میان پیشا مدرن و مدرن (و در نزد وطنی ها پسا مدرن). این نظر شخصی من است که اصولا چنین تفکیکهایی کمک چندانی به فهم مسائل نمی کنند. مثلا اینکه سعی کنیم شباهتها و اختلافات فلاسفه "مدرن" مثل ماکیاول و هابز و لاک را با پیشا مدرنها بسنجیم مجبوریم اندیشمندان از بن و بیخ متفاوت را به زور در هم بچپانیم. البته حرفی نیست که این تفکیکها طرفداران قدری دارند. اما از باب نمونه نگاهی اگر به کتاب پنجم سیاست ارسطو بیندازیم حرف از برابری در آنجا هم بسیار است. البته من بصورت تخصصی بر روی ارسطو کار نکردم اما مطمئن هستم اگر کسی آشنایی کافی با ارسطو و افلاطون و پیشامدرنها داشته باشد به راحتی می تواند نمونه هایی از آزادی و برابری خواهی در آثار آنها هم پیدا کند.

    در مورد وبلاگ شما هم من مدتی است مشتری هستم. خوشحال می شم از بحث و اینجور چیزها. وبلاگ فلسفه سیاسی کم است و وبلاگ خوب کمتر. وبلاگ شما هم از آن نوادری است که خواندن آن لذت بخش است. یادم نمی آید از کجا به اینجا آمدم، اما تصادف مبارکی بود.
    ارادتمند
    رسول

    پاسخحذف
  5. رسول عزیز خیلی خوشحال شدم از لطف ات به وبلاگم و ممنون از توضیح مبسوط ات. من شهوداً حس می کنم و تقریباً معتقدم برابری مفهومی واضح تر از عدالت است، ولو انکه اگر بگوئیم "برابری در چه" انواع بسیار مختلفی از برابری (فمینیستی، مارکسیستی..) ظاهر می شوند. شاید بتوان گفت برابری همیشه زیر مجموعه عدالت است و عدالت از برابری به اضافه یک سری چیزهای دیگر و یکسری قیود تشکیل شده. (مانند نسبت برابری و عدالت در نظریه عدالت راولز) آزادی هم اگر منظورمان آزادی منفی باشد باز مفهوم دقیقی است به نظرم.

    ولی قبول دارم اگر کسی بخواهد از همین برابری و آزادی هم می تواند تعریف های خیلی غلط و مغلوط ارائه دهد، چنانکه در مملکت ما مب کنند..

    در مورد تفکیک هم کاملاً موافقم نمی توان مرز دقیقی میان مدرن و پیشا مدرن و پسا مدرن کشید. ولی باز به نظرم می توان گفت لااقل آزادی منفی - خوب یا بدش حالا جدا- به این شکل همه گیر بیشتر زاده دوران مدرن است

    حتماً در ارتباط بمانیم. واقعاً خوشحال می شوم از کامنت های دقیق و عمیق اینگونه بر پست ها.

    با مهر

    پاسخحذف
  6. میثم جان ممنونم از الطافت این گفتگوها برای من هم ثمر بخش است
    در مورد برابری همواره می شود از برابری در چه سخن گفت که نشان دهنده مشکل ساز بودن اصل مفهوم است و فهمهای متفاوتی که می توان از آن داشت. یک مقاله ای در تحلیل مفهوم برابری برای روزنامه شرق قدیم نوشته بودم که باید پیدا کنم بگذارم. در اونجا سعی کرده بودم با تحلیل جمله «آیا انسانها برابرند؟» نشان بدهم که با دقیق شدن در این مفهوم مشخص می شود که دقیقا معنای برابری مشخص نیست. در مورد آزادی هم خودت حداقل به دو آزادی مثبت و منفی اشاره کردی و خب بسیاری دیگر هم می توان به آن اضافه کرد. علاوه بر این، آزادی منفی هم خود مشکلات خاص خودش را دارد که مربوط به تعریف حوزه فردی و تفکیک آن از حوزه فردی دیگران و حوزه عمومی است. مثلا آزادی منفی در تعریف مشهور هابز که مبتنی است بر عدم وجود مانع بر سر اعمال فردی در صورتی عملی است که نه فرد دیگری وجود داشته باشد و نه جهان هیچگونه محدودیتی برای اعمال فردی ایجاد کند. اما از آنجایی که هردو اینها ناممکن است، این مسئله پیش می آید که آزادی من محدود به آزادی دیگری است [آزادی حرکت دست یک فرد تا محل قرار داشتن بینی دیگری است ـ فکر کنم از توکویل باشه این جمله] در عین حال از آنجایی که عواملی مثل کمبود مواد غذایی بعنوان نوعی مانع بر سر عمل انسانی ایجاد می کنند ممکن است برای تامین آزادی منفی افراد مجبور به تقسیم منابع غذایی باشیم که خود نوعی از آزادی مثبت است. همه اینها رو اگر اضافه کنی می بینی که تقریبا هیچ تعریف غلطی از آزادی یا برابری نداریم بلکه تعاریف متعددی از آزادی و برابری داریم همانطور که از عدالت و خیر و باقی چیزها داریم.
    در مورد اینکه آزادی منفی در دنیای مدرن بیشتر مطرح بوده اینکه نظر بسیار مشهوری است و بنظرم از بنیان خوبی هم برخورداره (نمونه کلاسیکش هم در نوشته مشهور بنجامین کنستان «آزادیهای مردمان مدرن در قیاس با آزادی مردمان قدیم» [The Liberty of Ancients Compared with that of Moderns]). من شخصا زیاد وارد اینجور بحثها نمیشم. اصولا نسبت به تقسیم بندیها بدبین هستم، چون اون قطعیتی که دنبالش هستم رو به دست نمیارم. البته شاید قطعیت هم لازم نباشه، بیشتر انتخاب شخصیه.
    ارادتمند
    رسول

    پاسخحذف
  7. به رسول: نکات واقعاً جالبی مطرح کردی. ممنون.

    من به یک یادداشت قدیمی به نقل از وبلاگ شما اتفاقی در اینترنت برخوردم با عنوان" هر کسی که راهش را گم می کند باید به ابتدا باز گردد". یادداشت جالبی بود و خواندنش لذت بخش و مشابهت هائی از جهاتی با بحث هائی که من چندی قبل در نقد ملی گرائی افراطی در وبلاگم طرح کرده بودم داشت.

    پاسخحذف